ویرجینیا وولف از نویسندگان برجستهی انگلیسی است که او را به خاطر آثاری همچون خانم دالووی، فمنیست بودن و مرگ تراژیکش میشناسند. در این مطلب نقل قولها و نوشتههای ارزشمندی از این نویسنده را میخوانیم.
وقتی که می نویسم یکپارچه احساسم.
هیتلرها پروردۀ دست بردگان هستند.
زندگیهای حقیر ما، به همین ناخوشایندی که هستند، تنها زمانی شکوه و معنی می یابند که زیر چشمان عشقاند.
آدم غریزهای عمیق – هر چند غیر منطقی – در طرفداری از این نظریه دارد که اتحاد زن و مرد برای برترین لذتها و کاملترین سعادتهاست.
اما خودم احساس می کنم باید توانسته باشم میلیونها نفر را به ادبیات علاقمند کنم، نه فقط هزاران نفر را.
بی حضور تو رنگ های زندگی محو می شوند؛ بسان آبی که از اسفنجی فشرده شده برزمین می ریزد ؛ و من هنوز وجود دارم. خشک و خاک آلود.
در واقع به عنوان یک زن میهنی برای خود نمی شناسم. اصلا نمی خواهم به عنوان یک زن وطن داشته باشم. به عنوان زن، تمام دنیا میهن من است.
سگ جدید اتل مرد. واقعیت این است که هیچ سگی تاب تحمل زندگی پرمشقت با اتل را ندارد.
قرن ها است که زنان به مثابه آیینه درشت نما این امکان را برای مردان فراهم آوردهاند تا خود را دوبرابر بزرگتر از آنچه هستند ببینند.
یک زن اگر می خواهد داستان پردازی کند باید هم پول داشته باشد و هم اتاقی از آن خود.
در اکثر موارد در طول تاریخ، ناشناس نام مستعار یک زن بوده است.
نویسندگی یعنی نومیدی مطلق.
با فرار کردن از زندگی هرگز نمیتوانید به آرامش برسید.
خیلی سختتر است که خیالات را بکشی تا واقعیت را.
بعضیها به کشیشها پناه میبرند، دیگران به شعر، من به دوستانم.
یک نفر باید بمیرد تا بقیهی ما قدر زندگی را بیشتر بدانیم.
شما نمیتوانید خوب فکر کنید، خوب عشق بورزید، خوب بخوابید، اگر خوب غذا نخورده باشید.
چرا زنان برای مردان خیلی جذابتر هستند تا مردان برای زنان؟
آخرین یادداشت ویرجینیا وولف برای همسرش که بسیار معروف است:
عزیزترینم، تردیدی ندارم که دوباره دچارِ جنون شدهام. احساس میکنم که نمیتوانیم یکی دیگر از این دورههای وحشتناک را از سر بگذرانیم؛ و اینبار بهبودی نخواهم یافت. شروع به شنیدنِ صداهایی کردهام و نمیتوانم تمرکز کنم؛ بنابراین کاری را میکنم که به گمانم بهترین کارِ ممکن است.
بهترین شادیِ ممکن را تو در اختیارم گذاشتهای. هرآنچه میتوان بود، برایم بودهای. میدانم که دارم زندگیات را تباه میکنم، میدانم که بدون من میتوانی کار کنی؛ و میدانم که خواهی کرد. میدانم.. گمان نمیکنم تا پیش از آغازِ این بیماریِ وحشتناک، هیچ دو نفری میتوانستند از این شادتر باشند. بیش از این توانِ مبارزه ندارم. میبینی؟ حتی نمیتوانم این را هم درست بنویسم. نمیتوانم چیزی بخوانم.
میخواهم بگویم همهٔ شادیِ زندگیام را مدیونِ توأم. تو با همهچیزِ من ساختهای و به طرزی باورنکردنی نسبت به من مهربان بودهای. همهچیز جز اطمینان به نیکیِ تو، مرا ترک گفتهاست. دیگر نمیتوانم به تباه کردنِ زندگیات ادامه دهم. گمان نمیکنم هیچ دونفری بتوانند آنقدر که ما شاد بودهایم، شاد باشند.___ویرجینیا
درود
متنی که در بالا اومده از کدوم کتاب خانم ویرجینیا وولف انتخاب شده؟
میشه راهنمایی کنید