ما به عنوان نویسنده باید کاراکترهایی خلق کنیم که تا حد ممکن به اندازه اطرافیانمان واقعی به نظر برسند. و این یعنی کاراکترها باید نقیصههایی داشته باشند.
نقیصهها و ایرادات اخلاقی جزو لاینفکی از انسان بودن هستند. بدون این نقایص بشر درگیری، موفقیت یا رشدی را تجربه نمیکند. وقتی کاراکتری بیش از اندازه بی نقص است، خصوصیات انسانیای که خواننده باید با آنها ارتباط برقرار کند را ندارد. سوال آن است که چرا نویسندگان بی تجربه از خلق کاراکترهای با نقص فرار میکنند؟ پاسخ آن است که آنها میترسند.
اکثر نویسندگان مشکلی با کاراکترهای شروری که نقایص اخلاقی دارند، ندارند. بلکه به هنگام نوشتن درباره قهرمان است که ترجیح میدهند هیچ نقیصه شخصیتیای برای او در نظر نگیرند. خواننده باید با قهرمان ارتباط برقرار کند در غیر اینصورت برای خواننده مهم نیست که قهرمان، شرور را شکست میدهد، به عشقش اعتراف میکند یا از خانه تسخیر شده سالم بیرون میآید.
هر داستان دو نوع درگیری دارد. اول درگیری بیرونی. و دومی درگیری درونی. نقایص کاراکترها نقش مهمی در سوخت رساندن به این دو نوع درگیری بازی میکنند.
در درگیری بیرونی، نقایص کاراکتر جلوی توانایی او را در رسیدن به اهداف یا غلبه بر شرور داستان میگیرد. در درگیری درونی، نقایص در قلب قوسهای کاراکتری مثبت و منفی هستند.
خلق کاراکترهایی با نقایص شخصیتی
در داستان، نقیصه لزوما یک کمبود اخلاقی یا خصیصه شخصیتی منفی نیست. همچنین میتواند به شکل ترس، تعصب، محدودیت یا باور غلطی خود را نشان دهد که کاراکتر آن را با خود حمل میکند. نقیصههای کاراکتر را میتوان به نقیصه جزئی، کلی و غم انگیز طبقه بندی کرد. تفاوت درک مابین این سه در صورتی که میخواهید کاراکترهای قابل باوری خلق کنید اهمیت دارند.
نقیصه جزیی
این نقیصه کاراکتر را در ذهن خواننده متمایز میکند اما به شکل کلی روی داستان تاثیر نمیگذارد. مثال:
- معلولیتی که باعث میشود کاراکتر از ویلچر استفاده کند
- عادت ناخن جویدن یا شکستن قلنج انگشتان
به یاد داشته باشید که نقص کاراکتر لزوما نباید اخلاقی باشد. نقص فیزیکی یا ذهنی نیز میتواند به عنوان نقصی در نظر گرفته شود که در اکثر جوامع به عنوان یک محدودیت تلقی میشود.
نقیصه کلی
این نقص به گونهای جلوی کاراکتر را میگیرد که روی داستان تاثیر میگذارد. مثال:
- اعتیاد به قمار که کاراکتر را در دام مافیا میاندازد
- لجبازیای که مانع از پذیرش کمک از جانب دیگران میشود.
نقایص کلی نشان دهنده شکستهای اخلاقی هستند و باعث ایجاد درگیریهای درونی، بیرونی یا ثانویهای میشوند که در طول داستان اتفاق میافتند.
نقایص غم انگیز
این نقایص که به نقایص مرگبار نیز معروفند در نهایت باعث سقوط کاراکتر میشوند و پاشنه آشیل او میباشند. مثال:
- حس وظیفه شناسی که باعث میشود کاراکتر خود را برای چیزهای غیرضروری قربانی کند
- حس انتقام که کاراکتر را در مسیری غمگین میاندازد
نقایص غم انگیز معمولا شکستهای اخلاقی یا گرایشات احمقانهای هستند که به درگیری اصلی داستان گره خوردهاند. وقتی داستان به اوج خود میرسد، نقص غم انگیز کاراکتر باعث مرگ یا شکست او میشود. وقتی نویسندگان از این موضوع میترسند که منتسب کردن نقص به کاراکترشان باعث ناخوشایند شدن آنها میشود، به دنبال انتساب یک نقص جزیی میگردند. اگر داستانی خواندهاید که در آن قهرمانی غمگین یا دختری دست و پا چلفتی به تصویر کشیده شده که از زیبایی خود خبر ندارد، شواهدی از این پدیده را مشاهده کردهاید. این الگوهای اولیه به هنگام خلق کاراکترهای فرعی که اعمالشان تاثیر زیادی بر روی داستان ندارد، مورد استفاده قرار میگیرند. میتوان آن زیربنای یک کاراکتر اصلی دانست که میخواهید با جزییات بیشتری آن را پرورش دهید. اما به یاد داشته باشید که نقیصههای جزیی به شکل نقیصههای کلی روی داستان تاثیر نمیگذارند.